مساحت و تناسب شعر


مساحت و تناسب شعر

(مبحثي در روانكاوي تكليف كلمه)

سيد علي صالحي

شايد «تنهايي » نوعي دورماندن از قضاوت باشد و «زيبايي» چيزي شبيه «تعادل». حروف منفرد الفباء تا زماني كه در دوره  كثرت ، استقلال و تنهائي به سر مي برند ، هرگز مورد اتهام ،‌ يا تحسين و تبرئه واقع نمي شوند، مگر در جنبۀ تلقي ، توهم و تصور شخصي ، چنان كه قدماي ما مثلاً‌«الف» را به قامت يار تشبيه كرده اند. لذا حروف الفباء همين كه از حالت كثرت به عادت وحدت در آيند و در اندام متشكل كلمه (قرارداد) قانونمند ،‌و اين سرآغاز قضاوت است ،‌كه با تعادل و زيبايي و يا عكس آن در معنا روبرو مي شوند.

حروف ، طفلانند ،‌معصوم و بي آزار ،‌اما كلمات به خاطر خصايص روحي ،‌و شخصيت خاص خود كه نشانۀ رشد منفي و مشت آن است ، همواره در مظان عزت يا اتهام قرار مي گيرند. كلمات ، ‌رنج تاواني را پس مي دهند كه خويش از آن بي خبرند، و يا صاحب كيش لذتي مي شوند. كه در تقدير شدند آن نقشي ندارند. «كلمه» به مثابۀ موجودي زنده (علي الخصوص در شعر) كليد تقبل و يا انكار را در مشت خودمي فشرد.

همان گونه كه حروف «م» ، «گ» ، «ر» به واژۀ ساده «گرم» بدل مي شوند و هم مي توانند به مفهوم بغرنج «مرگ» برسند، آيا خود كلمات نيز به عنوان دانه هاي تسبيح شعر، صاحب همين وظيفۀ متغير و كاركرد متحول نيستند؟!

آرايش درست صفوف كلمات به ترتيب كارائي (در ارتباط با تفكر و سوژه ) با حفظ سنگر معنا در شعر ،‌ دليل رهبري عمل در انديشه از سوي شاعر است . اما اگر كلمات را به مثابه پياده نظام در پناه وسايل زرهي به جانب خاكريز سوژه حركت ندهيم ،‌هرگز به فتح و كشف يك معناي مثبت نخواهيم رسيد. و با اشاره به چنين قراين و نشانه هاي ملموس است (دقت در مساحت معنا و تناسب كلمه در شعر) كه پي مي بريم شعر امروز ما دچار بحران نشده است ، بلكه گرفتار خلأ است . زرادخانۀ كلمات در اختيار ماست ،‌اما چكاندن ماشۀ معناست كه نوع استفاده از اين زرادخانه را تعيين مي كند.

در شعر ، در خلق و آفرينش شعر (نه ادراكي) بسيارند كه «كلمات» را همچون «بذر» بر زمينۀ سوژه مي پراكند ، عده ئي تنها به رنگ آميزي كلمات در تصوير بسنده مي كنند ، و قليلي به حك و نقر كلمه بر جلد تفكر مي رسندكه هر سه راه (حتي در زايش شهودي) به تنهايي جز به معلول كردن كل شعر ، به هيچ نتيجۀ ارزشمندي نمي رسند ،‌ در حالي كه نخست بايد كلمات را تراشيد (مرحله انتخاب) ،‌سپس رنگ آميزي نمود(مرحله عاطفه) و بعد چون بذر ، ‌بر زمينۀ حس ، انديشه ،‌تصوير و تولد شعر پاشاند(حاصل ضرب) ،‌ ورنه اگر چنين نباشد ،‌ بي شك «كلمه» به علت مرگ «تعادل» ، دچار عفونت معنا مي شود، و اين سرآغاز ظهور يك شعر معلول است .

يادآوري مي كنم كه من در پي كشف فرمولي براي مطلق كردن عملكرد روان واژه در شعر نيستم ، اما حتماً به اين گفتۀ آراگون اعتقاد داريم كه «شعر ،علم ذهن است». و مختصات علمي مورد بحث ما صرفاً از طريق «اعمال ادراكي ،‌عمدي و تعقيدي» حاصل نمي شوند، بلكه بايد از طريق تمرين ، ممارست ، تربيت ذهن و به صورت شهودي به نقطۀ زايمان برسد، وهمين جا اضافه كنم كه منضه نمونمودن آگاهانۀ اين دانستگي ها به انضمام شعر، راهي جز«تعقيد» را طي نمي كند. راه ، راه اشراق و الهام است . الهام نيزدرسيطره ايده آليزم صرف ، بي معناست . الهام همان پيوند حسي تعقل پنهان قدرت غريزه ، ‌شعوراشياء و طنين طبيعت است كه «انسان» در مركز چهار زاويۀ آن قرار مي گيرد.

روند روان شعر، درمان نمي شود، مگر آن كه كلمات بتوانند رابطۀ موسيقايي ،‌ معنايي وارضاء شده ئي با يكديگر داشته باشند. كلمات را بايد در آزمايشگاه ذهن ،‌چكاب شهودي نمود.

كلمات به تنهايي صاحب انرژي پنهان و محدود خودند كه تنها در وحدت خويش (در قالب تركيب وترانه به ابرازهويت آشكار(ولد و مولود) مي پردازند. كلمه همواره از خودآگاهي منفرد خويش (در خانه شعر) به ناخودآگاه مشترك(Collcctive)مي رسد ،‌و ذهن و زبان شاعر بايد به حدي از انعطاف آفرينش برسد كه به وقت زايش واژه ، نه خود دچار سكون ،‌ترديد و تعلل در تصميم انتخاب شد ، و نه كلمه را دچار ضربه (Traume)در لحظۀ تولد كند ، اگر «كلمه» در زمان نزول معناي عرشي ،‌از سوي شاعر «سزارين » شود ،‌اصل و كليت شعرهم هرچند كه به ظاهر ظريف و مستحكم بنمايد باز به خاطرآن ضربۀ نخست ، از حالت «جرم» به عادت «انرژي» نمي رسد.

 «كلمه» نخستين عامل انفكاك وجودي بشر از طبيعت بوده است (نه تنها در ستون ذهن ،‌كه ذهن و عين همواره متصل به يكديگرند ، چنان كه كلمه و معنا) زماني كه براي اولين بار كلمۀ «برادر» ابداع شد و كاربرد يافت ،‌هابيل خود را از قابيل جدا يافت . كلمه حجاب نيست ،‌بلكه نارساست . كلمه ،‌قبالۀ اوليۀ «از جهان جدائي» و «ازخود بيگانگي» ست، اما ما همين «جهان» را با حواس پنج گانۀ «خود» در مي يابيم ،‌كه تنها قدرت «گويائي» ما صاحب ابزار صوري ست.ابزاري بنام «كلمه» كه به صورتي ملموس ،‌اشكال انتزاعي ارتباط را موجب مي شود.كلمه در نابه جائي خويش ، عامل تفرقه ،‌ و در موضع مناسب خود ، وسيلۀوحدت است . كلمه، وظيفه مند توصيف انتزاعي تجربه است . و همان گونه كه انرژي جان ما بخشي از آن انرژئي ست كه كل جهان و هستي را مي سازد . (كه در صورت تلفات و افسردگي ما ،‌به ذات انرژي جهان صدمه وارد مي شود و عدالت و تعادل دچار خلأ مي شود)انرژي كلمه نيز قسمتي تقدير ساز از انرژي شعر است كه در صورت اختلال روان ،‌شعر را نيز دچار دپرسيون مي كند. «كلمه منبع سوخت و تغذيه كل كالبد شعر است . در «قصه » انديشيدن به «كلمه» اولويت ندارد ، در حالي كه در شعر ، «كلمه» به عنوان كليد راز ، نقل محوري دارد . در قصه ، به عنوان عمل فعال استنتاجي از كل (تجربۀ انتزاعي)به جزء (خلاقيت ) مي رسيم (deduction)، اما در شعر به عنوان انگيزۀ فعال ،‌نتيجه از جزء (تجربۀ كلمه) به كل (تركيب انتزاعي شعر) حاصل مي شود(indeution).

يكي از رازهاي توانمندي حافظ را بايد در قدرت لاادري او در باب شناخت تكليف كلمه دانست ،‌آيا حافظ با آن ذهن شگفت به مفاهيم مجموعه ها رسيده بود؟‌مي دانيم كه در مفهموم رياضي ، ‌دو مجموعه مي تواند صاحب تناظر (از يك به يك تا يك به n) شوند، آيا مجموعۀ معاني (در همان شعر) مي توانند از خصلت تناظر تهي باشند؟!غير ممكن است ! حتي در دادائيسم نيز به نوعي تناظر مي رسيم ،‌و شعر حافظ بدين سبب به نوعي وحي نزديك شده است كه تناظر دو مجموعه «كلمه» و«معني» در آن به كامل ترين رخسار خود ، ‌يعني تناظر يك به يك رسيده است .

حافظ ، چوپان رمۀ كلمات است ،‌چنان كه چوزپه اونگارتي در شعر «سربازها» ! شعر سربازها به اين علت (بي گاه) پا به بحث ما گذاشته است كه دقيقاً‌«علم ذهن است »! و خود بهترين شاهد بر اين ادعاست:

Soldati/sisrtacome/ d autuno/suglialberi/ lifogolie

سربازها / ايستاده اند / مثل برگ ها بر درخت ها/ در پائيز*

به مساحت و تناسب اين شعر كه دقت كنيم ،‌روشنتر در مي يابيم ، چگونه شاعر با استفاده از يك فعل و پنج كلمۀ اصلي ديگر ، به آن تناظر مورد نظر دست يافته است .آيا شعر «سربازها» به خاطر شكستن خط فرضي ذهن و تأكيد بر «پائيز» عام ، به شعري تهي از پارامتر زماني بدل شده است ؟‌و اگر تنها صاحب اين خصيصۀ منفرد است ، مي توان آن را به عنوان عضوي از خانوادۀ «هايكو» پذيرفت ؟چرا نگرش شرقي و عاطفۀ ‌مشرقي بر اي شعر حاكميت دارد؟آيا اين اتفاق كيفي به دورۀ گيرندگي و انجذاب ضمير ناخود آگاه اونگارتي (كودكي و نوجواني) در مصر بر نمي گردد؟‌آيا اصولاً «تشبيه» و شبيه سازي ، شاخصۀفرهنگ . آئين انسان بدوي (جادو) نبوده است؟ مصر آفريقايي با فرهنگ خاص شرقي نه جغرافيائي به عنوان مرز، مادر عاطفۀ شعر اونگارتي ايتاليائي ست.مساحت معنائي شعر «سربازها نمادي از لايتناهي فلسفي ست ،‌و اين شعر تنها از يك عضو پيوندي (ايستاده اند) و پنج واژۀ اصلي ديگر ، به آن غايت تناسب تكاملي خود رسيده است ، قناعت در كلمه ، و سخاوت در معنا كه به معجزۀ ايجاز ختم مي شود.

مساحت اين شعر به مثابۀ دايره ئي عمل مي كند كه «ايستادن» محيط آن «سربازها» ،«برگها » و «درخت ها» در سه زاويۀ مثلث محصور ،‌و «پائيز» دقيقاً در مركز و محل تلاقي سه شعاع قرار مي گيرد . يعني تكليف هر كلمه و پايگاه معنايي آن مشخص است.

كه با اين تعريف ،‌از مرز تشخيص نقش كلمه ، ‌به چگونگي وظيفۀ بندهاي (مصاريع شعر مي رسيم ،‌يعني حركت از جزء حرف به استيل كلمه ،‌از كلمه به پل مصرع و از پل مصرع به كل «شعر» مي رسيم .

سه سطر شعر «سربازها» كه عملي علمي اما زايشي شهودي دارند(در ارتباط با ضمير زايا و ذهن تربيت شدۀ شاعر) صاحب ساختماني كاملاً هندسي و رياضي اند، يعني حتي بندها نيز به مفهوم تناظر يك به يك رسيده اند:

 سربازها ايستاده اند = تز = 2 a

مثل برگ ها بر درخت ها = آنتي تز = 2b

در پائيز = سنتز = 2c

c 2  = 2 b  + 2a

سنتز = آنتي تز + تز

شعر ياد شده بدون عنوان اصلي «سربازها» به نقصي كلي دچار مي شود،‌ و اونگارتي در قناعت كلمه (ايجاز كمي) كلمه را به جائي رسانده است ،‌كه براي نخستين بار نام و عنوان خود شعر نيز هست .

شعر از يك سو داراي بياني موضوعي ست كه شروعي رندانه و انجامي دقيق (پايان بندي منطقي) دارد، و از جانبي ديگر در حيطۀ تفكر فلسفي ابداً قابل كرانه گيري و كناره جوئي و محدويت معنائي نيست.حس خالصي كه به عنوان كاتاليزور بين دو حركت و خواهنده به انتشار عاطفه بر مي آيد ،‌نتيجۀ دو حركت اشرافي در متن خود شعر است :

الف ـ جمع بندي كالبد تكليف كلمات به عنوان فروع همايش ساختمان و هندسه ترسيمي (تناسب)

ب ـ عمل غير قابل جمع بندي (به مثابۀ اصرار ورزيدن بر يك هدف) روان وظيفۀ انديشه بر عنوان اصول ستايش محتوا (مساحت) هم از اين روست كه مي توانم اعلام كنم كه تعادل و زيبائي شعر ناب جه در تناسب و چه در مسحت ، ( با حفظ ديگر جوانب فرضي به برهان روانكاوي تكليف كلمه باز مي گردد، و باز جا دارد تكرار كنم  كه هيچ شاعري به وقت سرايش ،‌عامداً‌در جنبۀ مكانيزم شعر بر اين معماري پنهان آگاهي ندارد. بلكه وظيفۀ كشف اشكال و مختصات هندسي و علمي شعر تنها متوجۀ منتقد است و بس.

* شعر و زندگي جوزبه اونگارتي ترجمۀ محمود نيك بخت انتشارات بهينه 



آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: